تحلیل دلتنگی ها در محتوای نقاشی های کودکان
چهره متفاوت مادر در نقاشی های کودکان ایرانی / روایت دلتنگی های کودکان برای پدر
کودکان، مهمترین سرمایه انسانی هر جامعه هستند؛ چرا که آینده از آن آنهاست و بیتردید بیشترین تلاش هر جامعه و در ابعاد کوچکتر هر خانوادهای صرف تربیت، تغذیه، آموزش و دیگر امورات کودکان میشود. کودکان به سبب داشتن کمترین شناخت از پیرامون خود، بیشترین نیاز به همراهی،همیاری و آموزش و پرورش را دارند و همواره یکی از مهمترین موضوعات روانشناسی و جامعهشناسی به شمار میروند. روانشناسان به روشهای گوناگون به پژوهش درباره کودکان میپردازند و همواره یکی از مهمترین این شیوهها، جستار در نقاشی کودکان بوده است. نقاشی کودک، در حقیقت زبان دوم کودک است.
از این رو با شجاعالدین جزایری که سالهای بسیاری از زندگی خود را صرف پژوهشهای روانشناسی ، کار و نقاشی با کودکان نموده است، به گفتوگو مینشینیم تا از اسرار و دنیای شیرین نقاشی کودکان بیشتر بیاموزیم.
نقاشی کودکان از دیدگاه شما در چه جایگاهی قرار دارد و چه چیزهایی را منعکس میکند؟
نقاشی، دنیای ناب درون کودک را نمایان میکند. آنچه لازم است از وضعیت یک کودک و میزان سلامت روحی او دانست، میتوان از نقاشی های او ادراک کرد. بسیاری از کودکانی که دارای مشکل هستند، از روی نقاشیهایشان شناسایی میشوند. کودکان ضمن این که از پروسه کشیدن نقاشی بدون توجه به نتیجه آن و این که چه میکشند، لذت میبرند، در نقاشیهایشان تمامی حالات روحی خود را تخلیه میکنند و به نوعی میتوان گفت نقاشی یکی از پناهگاههای امن کودک است و محلی است برای انعکاس ترسها، تنشها، نیازها و کمبودهای کودک. برای مثال پدر در نقاشی کودکان این عصر یا کمرنگ است یا اصلاً وجود ندارد و این نشانه حضور بسیار کم پدران در زندگی و امور فرزندان است. اما در نقطه مقابل مادر همیشه در نقاشی کودکان، درشتتر و جلوتر از همه و با کلهای بزرگتر از دیگران ترسیم میشود.
آیا بزرگی و کوچکی یا نزدیکی و دوری اعضای خانواده در نقاشی کودک از اهمیت خاصی برخوردار است؟
البته، توجه داشته باشید که جزءجزء نقاشی یک کودک حامل پیامهایی است . این که در نقاشی پدر کمرنگ است به این سبب است که پدران کمتر در امور کودکان مشارکت دارند؛ از این رو، کمتر با آنها انس و الفت و نزدیکی پیدا میکنند. شاید جالب باشد بدانید وقتی از کودکی که در نقاشیاش اصلاً پدر را نکشیده بود، پرسیدم: «چرا بابا را نکشیدی؟» گفت: «ول کن آقا، جا نبود.» و این یعنی فاصله. چه بسا ما به کرات شاهد آن هستیم که وقتی جلساتی را با پدران و مادران کودکان میگذاریم، بسیار به ندرت پدری در این گردهماییها شرکت میکند. در یکی از همین جلسات تمام کسانی که شرکت کرده بودند، خانم بودند؛ و تنها یک نفر آقا آمده بود. من بسیار از حضور ایشان خرسند شدم و از ایشان تقدیر و تشکر کردم؛ اما این آقا در پاسخ تشکر من گفت: استاد، من مسئول بلندگو هستم. از والدین نیستم.
از این رو پدران باید توجه داشته باشند اگر میخواهند کودکی موفق و خلاق داشته باشند و این کودکان از سلامت روحی برخوردار شوند، با تمام گرفتاریهایی که دارند، برای آنها وقت بگذارند؛ چرا که فرزندان سرمایههای زندگی هستند و به عنوان یک هشدار باید بگویم که 55 درصد از بچهها در نقاشیهایشان پدر را نمیکشند.
بعضی از بچهها یک تصویر تکراری را بارها نقاشی میکنند. این چه پیامی میتواند برای والدین آنها داشته باشد؟
کودکان بشدت نیازمند توجه والدین هستند. تکرار یک نقاشی، هم میتواند به این معنی باشد که پدر و مادر! بیشتر به من توجه کنید. مشکلات جامعه مدرن امروزی بسیاری از حقوق طبیعی کودکان و خانوادهها را سلب کرده است. بیشتر مردم آن اندازه توجه و محبتی که میبایست به خانواده خود داشته باشند، به سبب گرفتاریها و درگیریها لحاظ نمیکنند. درباره تکرار یک نقاشی هم وضع چنین است. ما کودکی را داشتیم که فقط قلب میکشید یا کودک دیگری که فقط دایناسور میکشید و وقتی پدر یا مادر میگفتند باز هم که این نقاشی را کشیدی او باز هم این عمل را تکرار میکرد. پدر و مادر با پرسش این سؤال و تعجب میخواستند به کودک بفهمانند که چیزهای دیگری هم نقاشی کند اما آنچه کودک دریافت میکرد، یک توجه ناب در قالب پرسشی با هیجان بود؛ از این رو، برای دریافت مکرر این توجه، همان عمل را تکرار میکرد.
به نظر شما در چنین شرایطی میبایست چه اقدامی کرد؛ توجه یا بیتوجهی؟
در چنین شرایطی میبایست در عین بیتوجهی به تکرار این تصاویر ، به کودک جهت داد. برای مثال میشود از او بخواهیم با توجه به این که خوب میتواند دایناسور بکشد، بهتر است خانواده دایناسورها را بکشد. یک عروسی از دایناسورها یا یک پارک پر از دایناسور بکشد؛ یعنی ضمن برطرف کردن نیاز او به توجه، زمینه خلاقیت را برایش فراهم کرد.
داستان یک دلتنگی کودکانه
مردی دیروقت، خسته از کار روزانه به خانه بازگشت. دم در پسر پنج سالهاش را دید که در انتظار او بود.
- سلام بابا. میتوانم یک سؤال از شما بپرسم؟
- بله حتماً. چه سؤالی؟
- بابا! شما برای هر ساعت کار چقدر پول میگیرید؟
- چرا چنین سؤالی میکنی؟
- فقط میخواهم بدانم.
- بسیار خب میگویم: 20 دلار.
- پسر کوچک در حالی که سرش پائین بود، آهی کشید؛ بعد به مرد نگاه کرد و گفت:
- میشود 10 دلار به من قرض بدهید؟
مرد عصبانی شد و پاسخ داد:
- دلیلت برای پرسیدن این سؤال، گرفتن پول برای خریدن یک اسباببازی مزخرف دیگر بود؟ زود به اتاقت برو. من برای چنین رفتارهای بچگانهای وقت ندارم.
پسر کوچک به اتاقش رفت و در را بست. مدتی بعد مرد کمی آرامتر شد و از رفتار تند خود با کودک پشیمان شد و با خود اندیشید که فرزندش بندرت از او درخواست پول میکند. پس به سمت اتاق پسر رفت و گفت:
- خوابی پسرم؟
- نه پدر، بیدارم.
- امروز کارم سخت و طولانی بود و همه ناراحتیهایم را سر تو خالی کردم. بیا این 10 دلاری که خواسته بودی.
پسر کوچولو نشست و خندید و فریاد بلندی از شادی کشید و گفت:
- متشکرم بابا!
بعد دستش را زیر بالش برد و از آن زیر چند اسکناس مچاله شده درآورد و 10دلاری پدر را روی آن گذاشت و گفت:
- حالا 20دلار دارم، آیا میتوانم یک ساعت از کار شما را بخرم تا فردا زودتر به خانه بیایید؟ من شام خوردن با شما را خیلی دوست دارم.
----------------------
پایان