روایت بیمارانی که به اشتباه با شوک مواجه می شوند
متاسفم، شما سرطان دارید!
نمی توان این واقعیت را نادیده گرفت که سرطان بیماری ترسناک و دردناکی است. قدرت این بیماری به حدی است که انسان را با ضربات خاموش و بی هوا، به گوشه رینگ مبارزه می برد، تا تنها برگ برنده فرد، تحمل ضربات و مقابله با آنها باشد.
این بیماری در کنار بسیاری از بیماری های دیگر، صحنه های دراماتیکی دارد. نحوه مطلع شدن افراد مبتلابه بیماری از سوی پزشکان را تصور کنید؛ صحنه ای که به کلیشه ای مرسوم و سینمایی تبدیل شده و آن زمانی است که پزشک معالج عینک از صورت برمی دارد، لحظه ای مکث می کند، چهره ای همدردانه به خود می گیرد و می گوید: متاسفم، بیماری در بدن شما پیشروی کرده و شما سرطان دارید.
از همین جاست که توده های روانی بیماری و ترس از مرگ در کنار درد بیماری در بین افراد شروع به انتشار می کند و بسته به ظرفیت های روانی و درونی افراد، روحیه بیمار را شکننده تر از قبل می کند. اما به تازگی مساله ای این تصاویر کلیشه ای را به کلی به هم زده است.
کسانی که به اشتباه بدون هیچ مراعاتی بیماری ساده آنها از سوی پزشکان و مسوولان آزمایشگاه های بیمارستان ها، سرطان تشخیص داده می شود.
در این گزارش، «شرق» به سراغ دو شخصی رفته است که هردو آنها با این اشتباه عجیب و دردسرساز مواجه شدند و از روزهایی روایت کرده اند که سلامت خود را از دست رفته می دیدند و خود را مبتلابه سرطان. در صورتی که بیماری آنها تنها یک بیماری ساده بوده و آزمایشگاه ها و پزشکان به اشتباه بیماری آنها را سرطان معرفی کرده اند. نفر اول، آقای مقصودی است، شهروند 60ساله تهرانی که برای سفر به کشور استرالیا نیازمند دریافت گواهی سلامت جسمی بود و پس از مراجعه به بیمارستان ایرانمهر و دریافت آزمایش سلامت جسمی، پزشکان و مسوولان آزمایشگاه این بیمارستان، به او گفتند: «متاسفم، شما سرطان دارید!»
آقای مقصودی در این باره می گوید: «مراجعه من به بیمارستان ایرانمهر یک مراجعه ساده و ابتدایی بود. سفارت استرالیا در تهران چند بیمارستان را به عنوان معتمد خود معرفی کرده است و یکی از بیمارستان ها ایرانمهر است. به همین خاطر من به این بیمارستان رفتم و آزمایش دادم. روز دریافت آزمایش با من تماس گرفتند و گفتند خودتان باید تشریف بیاورید. من رفتم و پزشکان آزمایشگاه بدون هیچ مقدمه ای به من گفتند شما سرطان دارید. او می افزاید: در این لحظه شوک بسیار زیادی به من وارد شد، اصلابرایم قابل باور نبود و متاسفانه همسرم هم همراه من بود و نمی دانست حواسش به من باشد یا به خودش. او درباره دردسر هایی که طی این دو هفته به دلیل این اشتباه عجیب با آنها مواجه شده بود، می گوید: فرزندان من در خارج از کشور هستند و همگی ناراحت و دلمرده شدند. در تهران پیش خدمت ما سفره های نذری پهن کرد و خودم هم چندکیلو وزن کم کردم و خانم من نیز به شدت متاثر بود. چراکه ترس سرطان در دل خود ترس از مرگ هم دارد و فشاری که طی این دو هفته بر من وارد شد، خیلی فشار سنگین و غیرقابل تحملی بود.
او درباره چگونگی مشخص شدن این بیماری گفت: هفته بعد از خانه بیرون آمدم و با خودم گفتم بروم و دوباره در یک آزمایشگاه دیگری آزمایش بدهم. با تعدادی از پزشکان مشورت کردم و به یک آزمایشگاه رفتم و دوباره آزمایش دادم. نتیجه آزمایش را که گرفتم پزشک آزمایشگاه گفت شما هیچ مشکلی ندارید، از او پرسیدم من سرطان ندارم؟ پزشک خندید و گفت: نه ندارید، چرا این تصور را دارید. آقای مقصودی می افزاید: پس از آن به بیمارستان ایرانمهر رفتم و در آنجا دوباره آزمایش دادم که همان جا به اشتباه خودم پی بردم و رییس بیمارستان که فرد محترمی بود به همراه مسوول آزمایشگاه از من عذرخواهی کردند اما با این وجود مانع شکایت من نشد و توضیح قانع کننده ای به من ندادند.
از سوی دیگر، سارا 32ساله ساکن تهران است. او هم از جمله کسانی است که یک هفته با ترس سرطان زندگی کرده است و استرس زیادی به همسر و خانواده او وارد شده است.
سارا می گوید: من بچه شیرده دارم و چند روزی بود نمی توانستم به کودکم شیر بدهم و حال مساعدی نداشتم. پیش دکتر رفتم و نتوانست تشخیصی بدهد و به یکی از بیمارستان های معروف در امیرآباد تهران رفتم. در آنجا پزشک متخصص زنان به من گفت باید آزمایش بدهی و وقتی که آزمایش دادم و پیش پزشک بردم، پزشک از من خواست بیرون باشم و به همسرم گفت در اتاق بماند. چند دقیقه بعد همسرم بسیار آشفته از اتاق بیرون آمد و هر چقدر اصرارش کردم چیزی به من نگفت. او می افزاید: در مسیر همسرم چند سیگار پشت سر هم کشید و آخر عصبانی شدم و او را مجبور کردم که حرف بزند و ماشین را متوقف کرد و کم کم به من درباره بیماری سرطان سینه گفت. سارا می افزاید: در آن لحظه دنیا جلوی چشمانم سیاه شد. چشمم به بچه ام افتاد گریه کردم. سه روز پشت سر هم گریه می کردم، خانواده ام از کرمان به تهران آمدند. به پیشنهاد دایی ام که پزشک بود دوباره آزمایش دادیم و معلوم شد من سرطان ندارم.
او با اشاره به حال واحوالی که طی این یک هفته داشته است، می گوید: 32سال که سنی نیست. در این یک هفته تحمل دیدن بچه ام را نداشتم. یک کلمه با همسرم حرف نزدم. شب و روز گریه می کردم و جانم را از دست رفته می دیدم. ترس از مرگ نداشتم اما می دانستم سرطان سینه چه تغییرات و مشکلاتی را برای آدم به وجود می آورد. سارا می گوید از این بیمارستان شکایت کرده و یک سالی می شود که پیگیر کارهای شکایت است و هنوز به نتیجه نرسیده است.
-------------------------
پایان