مجرمان روانی را کجا نگهداری میکنند؟
وقتی در راهروها بهتزده ایستادهاند، با آن لباسهای آبی یکدست همهچیز ساده به نظر میرسد، اما گوشهایت را که تیز میکنی صدایی مقطع و کشدار، آسایش آسایشگاه را بر هم میزند. کسی درحال راه رفتن است، مردی با همان لباسهای آبی رنگ و دمپاییهای پلاستیکی اما با پاهایی زنجیر شده. سرباز جوانی که سایه به سایه او را تعقیب میکند، حکایت غریبی دارد. انگار مرد آبیپوش از جنس امینآبادیها نیست!
ساختمان دو طبقه در انتهای محوطهای سرسبز، که ساکنانش هر روز در دنیایی ناآشنا، شانه به شانه یکدیگر راه میروند، غذا میخورند، بازی میکنند، فیلم میبینند، به ظاهر آرام است. آرامش ساکنان آسایشگاه روانی امینآباد در مقایسه با هیاهوی ساکنان شهر تصویر غیرقابل باوری دارد.
10 هماتاقی که دنیای بیرون آنان را «روانی» میشناسد، در کنار یکدیگر زندگی میکنند، نفس میکشند و با هم کنار میآیند. اینجا از دعوا و اختلاف خبری نیست، بعضیها بیشتر روز را میخوابند و بعضیها در اتاق کار و درمان مشغول بازی یا مشاوره با مددکارانند. ساختمان دو طبقه بخش سینا یک و سینا دو، مخصوص مردان است. تختهای اتاقهایش هر از چند گاهی پر و خالی میشود از کسانی که روزی ساکنان شهر بودند و حالا امینآباد شهرشان است. در میان همه این آرامش تزریقی و دارو زده، یکصدا اما همچنان رهایت نمیکند. یک صدا که آرامش اهالی آسایشگاه را مچاله میکند؛ صدای دنبالهدار و افسارگسیخته زنجیری نا آشنا.
این مرد کیست؟
حرفهایش را نمیفهمم، آرام با خودش جملاتی مبهم را زمزمه میکند، چشمانش نگران است و وقتی من، بهعنوان تنها زن روبهرویش مینشینم با زنجیر آهنینی که به پایش بسته شده، درحالیکه سکندری میخورد، خجالتزده خودش را جمع میکند. پسرک سرباز همچنان در تعقیب اوست و یک لحظه رهایش نمیکند. به سمت اتاقش میرود، با همان پاهای در بند روی تختش دراز میکشد. معذب است و خیره به زنجیر، انگار فهمیده است که وجه تمایزش با بقیه بیماران نظرم را جلب کرده. اسمش عباس است و همه میدانند برای چه اینجاست. سالها قبل بهخاطر اختلال روانی و توهم، همسرش را به قتل رسانده و با تشخیص کمیسیون پزشکی بهعنوان مجرم روانی به آسایشگاه منتقل شده.
کمی آن طرفتر مرد میانسالی نشسته که در سالهای جوانیاش خواننده اُپرا بوده. نامش رازمیک است؛ یکی از هماتاقیهای عباس و عضو گروه موسیقی آسایشگاه. گاهی هم برای دل خودش میخواند. سالها قبل وقتی در جریان تقسیم ارثیه با خانوادهاش درگیر شد، سر از امینآباد درآورد و حالا یکی از قدیمیهای آسایشگاه است.
محمد یکی دیگر از ساکنان این اتاق درحالیکه با وحشت از کنارم عبور میکند، میگوید: «فردا مرخص میشوم». وقتی بهانه همصحبتی را به دستم داد درباره عباس از او میپرسم. چرا پاهای هماتاقیات با زنجیر بسته شده؟ محمد آرام میگوید: «میگن قاتله، زنش را کشته». چه احساسی داری از این که هم اتاقیته؟ «عباس پسر خوبیه اما من از مأموری که همیشه همراهشه میترسم.»
نیم قرن عدم اجرای قانون
ترس، واژه غریبی نیست، احساس نا امنی آن هم برای بیمارانی که بهدلیل اختلال، وحشتزدگی و ترس به آسایشگاه منتقل شدهاند. حسی که میتواند با تشدید بیماری همراه شود. حالا آنها باید با همه ترسها و توهمات مبهمشان، حضور سایه سربازهای زندان را که در شیفتهای 24 ساعته برای محافظت از مجرمان روانی به آسایشگاه میآیند تحمل کنند. حکایت عجیب قرار گرفتن بیماران روانی که مرتکب جرم شدهاند در کنار بیماران روانی عادی بحث دیروز و امروز نیست. جای خالی آسایشگاه مخصوص مجرمان روانی حدود نیم قرن است که در ایران احساس میشود، یعنی 49 سال پس از تصویب قانون اقدامات تأمینی. قانونی که در سال 1339 به تصویب رسید، در ماده 4 خود ضرورت تاسیس محل مناسب برای مجرمان روانی را تصویب کرد. به نوشته این قانون «هرگاه مجرمان مجنون یا مختلالمشاعر مخل نظم یا امنیت عمومی بوده و دارای حالت خطرناک باشند و دادگاه تشخیص دهد که برای جلوگیری از تکرار جرم نگهداری یا معالجه مجرم در تیمارستان مجرمان لازم است در این صورت حکم به نگاهداری یا معالجه او در تیمارستان مجرمان خواهد داد.» در ادامه هم ماده 2 همین قانون دولت را مکلف کرده بود که ظرف 5 سال از تاریخ تصویب قانون یعنی تا 12 اردیبهشتماه سال 14344 اقدام به تأسیس بیمارستان روانی برای مجرمان غیرمسئول کند.
در حالی که تعداد زیادی از مجرمان که به حکم قاضی برای تشخیص سلامت یا اختلال روانی به سازمان پزشکی قانونی معرفی میشوند، به جای زندان به آسایشگاههای روانی که کمیسیون پزشکی تأییدشان میکند، فرستاده میشوند.
تبعیض، بیماری را تشدید میکند
زندگی در دنیایی که هیچ یک از آدمهایش شبیه هم نیستند گاهی مشکلات فراوانی را رقم میزند. حتی نگاه آسیبشناسانه به یک اجتماع کوچک مثل شاگردهای یک مدرسه یا ساکنان یک ساختمان به تفکیک موقعیت و اختلافات طبقاتی احساس خوشایندی را برای افراد به همراه ندارد، چه برسد به اینکه این تفاوتها و تبعیضها در قشر آسیبپذیرتر جامعه رخ دهد. مردی که با برچسب مجرم روانی و با پاهای زنجیر شده در میان بیماران و کادر پزشکی آسایشگاه حضور دارد قطعاً علاوه بر آسیبهای روحی که در درازمدت برای اطرافیانش خواهد داشت خودش نیز قربانی این تفاوت خواهد شد. او تنها بیماری است که پاهایش زنجیر دارد و مأموری مدام حرکاتش را زیرنظر دارد. در اتاق کار و درمان هم اوضاع چندان جالب نیست. «میترا اشتری» کار درمانگر بخش سینا 2 در رابطه با فعالیت بیمارانی که پاهایشان با زنجیر قفل شده است، به «شهروند» گفت: «این بیماران با توجه به محدودیتهای حرکتی که دارند، نمیتوانند مثل دیگران تمام بازیها و حرکات ورزشی را انجام دهند. به همین خاطر برای تخلیه انرژیشان بیشتر بوکس و دارت کار میکنند.»
اما تبعیض تنها در اتاق کار و درمان اتفاق نمیافتد بلکه مجرمان به دلیل پیوند بیماری و جرمی که در پروندهشان ثبت شده برای انجام خیلی کارها یا رفتن به برخی قسمتهای آسایشگاه هم محدودیت دارند. «علیرضا قهرمانی» سرپرستار بخش سینا یک، در رابطه با مشکلات نگهداری مجرمان روانی در این بخش به «شهروند» گفت: «در استانداردهای کلی باید بخش بیماران روانی با مجرمان روانی تفکیک شود، اما متأسفانه چنین امکانی در آسایشگاهها وجود ندارد و همه بیماران با یکدیگر و بدون تفکیک بستری میشوند. هر از چند گاهی مجرمانی که به دلیل اختلال روانی مرتکب جرم شدهاند یا در دوران محکومیت در زندان دچار بیماریهای روانی شدهاند، با حکم قضایی به این آسایشگاه معرفی میشوند. طول درمان این بیماران گاهی در چند هفته و گاهی سالها طول میکشد و حتی بعضی از این بیماران مجرم به دلیل اختلالهای مزمن یا نداشتن سرپرست به بخش بلوک آسایشگاه فرستاده میشوند. درواقع بخش بلوک که بهتازگی به پردیس تغییر نام داده است، بخشی است که بیمار تا آخر عمرش در آنجا نگهداری میشود. بیمارانی که جرایمی مانند قتل، کلاهبرداری و اختلاس را در پروندهشان دارند، باید با یک مأمور پلیس و پابند در آسایشگاه نگهداری شوند. هرچند بهطورکلی ما به مشکلات قضایی بیمار توجهی نداریم و اولویت برای کار ما درمان این بیماران است اما بههرحال این بیماران به دلیل مجرم بودن از رفتن به جاهای غیرضروری مانند پارک، سینما و... محروم هستند و باید بر این موارد نظارت کنیم. مسأله دیگری که برای این بیماران وجود دارد این است که بیماری روانی احتمال بازگشت دارد و معمولاً خانوادههای مجرمان روانی که در آسایشگاه بستری میشوند، آنها را حمایت نمیکنند و به همین دلیل ترخیص آنها هم گاهی با ریسک بالایی انجام میشود.»
بخش زنان مجرم در آسایشگاه روانی
چند متر آن طرفتر بخش زنان است؛ ساختمانی دیگر که بیماران روانی از جنس و نسلهایی پس و پیشتر از من را در فضای منجمدش «آسایشگاهی» کرده. فضا شلوغ است و مبهم، دختر جوانی با گیسوی بافته به سمتم میآید. میگوید: «اومدی دنبال من؟!»
گویی همه منتظرند، منتظر یک آشنا. اما نه! اینجا منطق بر مداری دیگرگونه میچرخد.
دختری میگفت هفت هزار و 342 سال سن دارد. بیراه هم نمیگفت. اینجا خیلیها محکوم به ماندن هستند، تا ابد. سراغ سرپرستار بخش رفتم. «مریم دهبزرگی» سرپرستار بخش قانون یک، در رابطه با مجرمان روانی زن در این آسایشگاه به «شهروند» گفت: «زنان مجرمی که دچار اختلالات روانی هستند با نامه قضایی به این بخش از آسایشگاه معرفی میشوند تا تحت درمان قرار گیرند. بعد از مدتی هم که بهبود پیدا میکنند، از طریق کادر مددکاری با دادسرا یا زندان مکاتبه میکنیم و اجازه ترخیص میگیرم. در این بخش هم ما فعلا فقط یک بیمار مجرم داریم که به قتل بچه خواهر شوهرش متهم است.»
برای دیدن این زن اجازه میگیرم اما به گفته سرپرستار بخش، خانوادههای اینها هم اجازه ملاقات ندارند، اما گفتوگو با مأمور زنی که از این بیمار متهم به قتل مراقبت میکند حکایت دردناکتری از این فضا را دستگیرم کرد. این مامور جوان که از ندامتگاه زنان شهرری به اینجا منتقل شده در رابطه با شرایط کارش در آسایشگاه روانی میگوید: « گاهی زندانیها به دلایل مختلف دچار اختلالات روانی میشوند و به همین خاطر برای تحت درمان قرار گرفتن باید همراه مأمور به آسایشگاههای روانی منتقل شوند. شرایط اینجا برای من سخت است و احساس امنیت ندارم. اگر متهمی قصد فرار داشته باشد من وسیلهای برای دفاع ندارم اما دو تا سرباز بیرون از آسایشگاه نگهبانی میدهند. بههرحال این شغلمه، اما بعد از پایان شیفتهایی که اینجا هستم سعی میکنم همهچیز را فراموش کنم.»
از او راجع به شرایط زنی میپرسم که علاوه بر عنوان بیمار روانی، لقب قاتل را هم یدک میکشد. او میگوید: «از صبح که میام حرفی نمیزنه، بیشتر روز رو میخوابه و حرفهاش معمولاً مبهمه. موقع صبحانه و ناهار زنجیر پاهاش رو باز میکنیم اما از ساعت 2 ظهر تا صبح فردا پاهایش رو با زنجیر میبندیم.»
در تمام طول صحبت، همچنان صدای دخترکی در گوشم زنگ میزند که میپرسید «آمدی من را با خودت ببری؟»؛ اما بیجواب و گیج از بخش خارج میشوم.
آمار تکاندهنده از مجرمان روانی
مجرمانی که دچار اختلالات روانی مانند اسکیزوفرنی هستند سالهاست که بین آسایشگاه و زندان سرگردانند. با اینکه پزشکان میگویند بیمار روانی حتی پس از بهبود هم امکان عود بیماری را دارد اما به جز کسانی که در آسایشگاه ماندگار میشوند خیلیها هم با تشخیص کمیسیون پزشکی بعد از مدتی مرخص شدهاند. این ترخیصها همیشه هم پایانی خوش نیست. خیلیها محکومیتشان تمام میشود اما تضمینی برای بهبودشان وجود ندارد. همین چندسال پیش بود که زنی در تهران بهدلیل اختلالات روانی یکی از فرزندانش را به قتل رساند و بعد از این که محکومیتش را در یک آسایشگاه روانی سپری کرد، چند ماه بعد از آزادی دوباره فرزند دیگرش را به قتل رساند.
البته علم روانشناسی و انواع اختلالات روانی آنقدر گسترده است که خیلی چیزها در این فرآیند قابل پیشبینی نیست اما نداشتن آسایشگاهی مخصوص مجرمان روانی هم به گفته کارشناسان میتواند امنیت را چه برای جامعه و چه برای مجرم تأمین کند.
سیدمهدی صابری عضو هیأت علمی مرکز تحقیقات پزشکی قانونی که سالهاست با ارائه مقالات مختلف یکی از حامیان تأسیس بیمارستانی مخصوص مجرمان روانی است، در اینباره به «شهروند» گفت: «متهمان یا زندانیهایی که دچار اختلالات روانی هستند باید قبل از منتقل شدن توسط کمیسیون پزشکی سازمان پزشکی قانونی مورد بررسی یا تأیید قرار گیرند. تعدادی که ماهانه به بیمارستانهای روانی معرفی میکنیم حداقل 10 تا 15 نفر است، البته همه اینها نیاز ندارند تا به صورت درازمدت بستری شوند، زیرا خیلیها به دلیل مصرف مواد مخدر یا تأثیر دوران محکومیتشان در زندان دچار اختلالهای روانی میشوند که به یک دوره درمانی نیاز پیدا میکنند. بههرحال بهطورکلی هرسال بین 100 تا 150 مورد بیماران کیفری فقط در استان تهران به آسایشگاهها منتقل میشوند. اما این بیماران فضای ویژهای لازم دارند و انتقال آنها به آسایشگاههای روانی علاوه بر تأثیری که بر روند درمان بیماران دیگر خواهد گذاشت احتمال تشدید بیماری مجرمان روانی را نیز بهوجود میآورد. به همین خاطر ضرورت ساختن آسایشگاه یا حتی بخشهایی که مخصوص مجرمانی که دچار اختلالات روانی هستند سالهاست که در کشور احساس میشود. با این حال اخیراً دیدگاههای مثبتی برای ایجاد فضایی مخصوص این مجرمان، از سوی مسئولان ارائه شده است. بررسی آمارها در کشورهایی که دارای آسایشگاه یا زندان مجرمان روانی هستند نشاندهنده کاهش و عدم تکرار جرم از سوی مجرمان روانی است که بعد از دوران محکومیت، بهبود پیدا کرده و به جامعه بازگشتهاند».
ملاقات تمام است
رفتن به آسایشگاه روانی امینآباد با همه حسهای تلخ و شیرینش تجربهای غریب است. تجربهای درهم آمیخته با صدای زنجیر پابند متهمان، که زخمههایش در آن آسایشِ تزریق شده به آسایشگاه تا مدتها در فضای مبهم ذهنت میپیچد؛ بوی مایع ضدعفونی، فضاهای باز که زیر آن نور مریضِ مهتابی، سرشار است از قصههای منحصر به فرد، اتاقهای کوچک و تنهای محصور در آن، خندههای بیانتها و اشکهای بیآخر. همه اینها روزگاری ساکنان همین شهر بودند. چه مجرم، چه غیر آن، نمردهاند؛ همچنان گوشهای از شهر را منزل کردهاند، دورتر از روزمرگی ما.
حرفهای ناشنیده از یک مجرم روانی
نیمهشب با صدایی مبهم از خواب بیدار شد، همزادش بالای سرش نشسته بود، ملافههای سفیدرنگ، خونی بود. ناصر فریاد میزد. با همزادش به سمت آیینه رفت، پشت سرش ایستاد و فریاد زد «زن برادرت، روح همسرت را تسخیر کرده، او نمیخواهد تو زندگی کنی! همانطور که پدر و مادرت را کشت تو را هم خواهد کشت!» قصه ناصر از زبان خودش این است؛ اما پرونده کیفریاش نشان میدهد او دچار توهم است. توهمی که او را قاتل کرد و به آسایشگاه کشاند. میپرسم: «چه شد که آوردنت آسایشگاه؟» سخت و مبهم حرف میزند: «زن برادرم، پدر و مادرم را کشت من هم برای انتقام، مادرش را به قتل رساندم، حالا میگن من توهم دارم.»
با توضیح دکتر متوجه میشوم او به افسردگی سایکوتیک دچار است و تماس با واقعیت را از دست داده. ناصر میگوید: «جریان خیلی پیچیده است، نمیتونم واقعیت رو توضیح بدم. چشم و ذهنم میگن زن داداشم هویتش رو منتقل کرده به همسرم. تو غذام دارو میریختن و هر شب موقع خواب از بدنم خون میرفت.» از او راجعبه شرایطش میپرسم از اینکه آسایشگاه بهتر است یا زندان؟ بیحال میخندد و حرف عجیبی میزند: «درسته که اینجا تو آسایشگاه از زندان خیلی راحتترم، اما هر روز با خودم فکر میکنم که اگر در زندان بودم حرفام رو باور میکردند اما حالا که اینجام هیچکس حرفام رو باور نمیکنه.»
-----------------------------
پایان