دکتر احمد جلیلی،رئیس انجمن علمی روانپزشکان:
یکچهارم مردم ایران مبتلا به بیماریهای روانیاند
روانپزشکان جامعهء ایران معتقدند تعداد مبتلایان به بیماری روانی در جامعهء ایران بیش از 12 میلیون نفر است. دکتر احمد جلیلی، رئیس منتخب انجمن علمی روانپزشکان ایران، با استناد به تحقیق گستردۀ همکارانش، میگوید یکچهارم مردم ایران مبتلا به بیماریهای روانیاند. با این حساب، اگر جمعیت ایران را 75 میلیون نفر در نظر بگیریم، نزدیک به 19 میلیون نفر از ایرانیان دچار بیماری روانیاند.
در جامعۀ ما تعداد روانشناسانی که در کار درمان دخالت کند، یعنی روانشناس بالینی باشد، احتمالاً زیر 200 نفر است. بقیۀ روانشناسانی که دارو تجویز میکنند، مداخلهشان در کار بیماری و درمان غیر قانونی است؛در آغاز هفتۀ جاری، یکی از اعضای کمیسیون بهداشت و درمان مجلس شورای اسلامی، از وجود 12 میلیون بیمار روانی در ایران خبر داد. این موضوع وقتی عجیبتر به نظر میرسد که بدانیم روانپزشکان جامعۀ ایران معتقدند تعداد مبتلایان به بیماری روانی در جامعۀ ایران بیش از 12 میلیون نفر است.
دکتر احمد جلیلی، رئیس منتخب انجمن علمی روانپزشکان ایران، با استناد به تحقیق گستردۀ همکارانش، میگوید یکچهارم مردم ایران مبتلا به بیماریهای روانیاند. با این حساب، اگر جمعیت ایران را 75 میلیون نفر در نظر بگیریم، نزدیک به 19 میلیون نفر از ایرانیان دچار بیماری روانیاند. با این حال، دکتر جلیلی تأکید میکند در اکثر کشورهای دنیا یکچهارم مردم مبتلا به انواع بیماریهای روانیاند و ایران از این حیث، تفاوت عمدهای با اکثر کشورهای جهان ندارد. وی همچنین استفادۀ سیاسی از این اخبار را یکی از موانع بحث جدی دربارۀ این مشکل اجتماعی میداند و با بهرهبرداری سیاسی از اخبار مربوط به درصد و تعداد بیماران روانی در ایران امروز، به شدت مخالف است.
یکی از اعضای کمیسیون بهداشت و درمان مجلس، روز شنبه اعلام کرد که در ایران 12 میلیون نفر از مردم ایران بیمار روانیاند. 12 میلیون نفر یعنی یکششم مردم ایران. شما هم ظاهراً معتقدید یکچهارم مردم ایران بیمار روانیاند! آیا این ارقام کمی غریب نیست؟
آقای آریایینژاد کم گفتهاند! میانگین بیماران روانی در اکثر کشورهای دنیا، در حدود 25 درصد است. آخرین آمارگیری در ایران هم حدود 23 درصد را نشان میدهد.
شما قبلاً فرموده بودید 25 درصد از بزرگسالان جامعۀ ایران مبتلا به بیماری روانیاند ولی این نمایندۀ مجلس در سخنانش قید "بزرگسالان" را به کار نبرده است.
ولی قاعدتاً منظورش 12 میلیون نفر از بزرگسالان کشور بوده. مشکل اینجاست که در کشور ما دربارۀ کودکان و نوجوانان متبلا به بیماری روانی، تحقیقی صورت نگرفته است. کشورهای دیگر معمولاً آمارهای جداگانهای دربارۀ بزرگسالان و کودکان دارند ولی در کشور ما از جمعیت پانزده سال به بالا آمارگیری میشود. حالا شما بفرمایید که چه چیز این آمار برایتان عجیب است تا من پاسخ سؤال اول شما را بدهم.
به نظر میآید مفهوم "بیمار روانی" در این تلقی، توسعۀ زیادی پیدا کرده و یک تعریف حداکثری از آن به عمل آمده است.
در واقع یک تعریف بهروز از آن وجود دارد. حدود هفتاد سال قبل بیماریهای روانی تلقی میشدند که امروزه بخش نه چندان بزرگی از بیماریهای روانی را تشکیل میدهند. یعنی قبلاً فقط بیماران روانپریش، که دچار اختلالات عمدۀ روانی بودند، بیمار روانی محسوب میشدند. مثلاً بیماران اسکیزوفرنیک یا کسانی که دچار اختلالات دوقطبی شدید بودند. البته نوروزها یا رواننژندیها هم در آن زمان تازه داشت جزو بیماریهای روانی محسوب میشد ولی هنوز به درستی شناخته شده نبودند و تعریف و تقسیمبندی دقیقی دربارۀ آنها وجود نداشت. اما در این چهل پنجاه سال اخیر، بیماران روانی دیگر محدود به کسانی نیست که اختلالات عمدۀ روانی دارند. هر نوع اختلالی که ناشی از درهمکاری سیستمهای اعصاب و ساختارهای مغز باشد، نشانۀ بیماری روانی فردی است که مغزش واجد آن اختلال است. علائم این بیماریها میتواند نمود روانپزشکانه و یا نمود فیزیکی داشته باشد. این نمودهای فیزیکی موجب بالارفتن آمار بیماران روانی شده است. در دورانی که ما دانشجو بودیم، یعنی پنجاه سال پیش، این چیزها شناخته شده نبود. ما بیمارانی را میدیدیم که از دردهای فیزیکی گوناگون شکایت داشتند. بسیاری از این بیماران به پزشکان متفاوت مراجعه کرده بودند و پزشکان به آنها گفته بودند شما هیچ بیماریای ندارید. آن فرد قلبش یا سرش درد میکرد و یا مشکلات گوارشی و تناسلی داشت، ولی پزشک هیچ اشکالی در اندامهای او پیدا نمیکرد. به همین دلیل اسم این بیماران را بیماران خیالی گذاشته بودند. مولیر هم نمایشنامهای با عنوان "بیمار خیالی" دارد. یعنی پزشکان فکر میکردند این افراد خیال میکنند که مریضاند. ولی مردم با این حرفها قانع نمیشدند. به تدریج علم پیشرفت کرد و بیماریها و درمانهای تازهای پیدا شدند و معلوم شد که بسیاری از این بیماران خیالی دچار افسردگی و اضطراباند. یعنی تغییراتی در ساختارهای مغز آنها ایجاد شده و موجب درد در برخی نقاط بدن آنها شده است.
در اغلب موارد، بویژه در کشورهای در حال توسعه، این علائم به صورت علائم جسمی ظاهر میشدند. افسردگی میتواند علائم تمام بیماریهای جسمی را، از مغز سر تا نوک پا، تقلید کند و گاه زمان زیادی صرف تشخیص علت اصلی بیماری میشود. این تغییرات سبب افزایش تعداد بیماران روانی شد. یعنی مفهوم "ّبیماری روانی" توسعه پیدا کرد. همچنین تلقی مردم هم در طول این چند دهۀ اخیر از "ّبیمار روانی" تغییر کرده است. قبلاً اکثریت مردم اصطلاح "بیمار روانی" را شامل کسانی میدانستند که به غلط "دیوانه" تلقی میشدند. نکتۀ قابل توجه دیگر این است که امروزه در جهان، فعالیتهای گستردهای تحت عنوان "انگزدایی از بیماریهای روانی" صورت میگیرد؛ به این صورت که افراد موفق و معروف مبتلا به بیماری روانی، داوطلبانه بیماری خود را با مردم در میان میگذارند. هدف آنها زدودن بار منفی از این بیماریهاست. مثلاً جان نش، که دیروز درگذشت، برندۀ جازۀ نوبل بود و خود اعلام کرده بود که دچار اسکیزوفرنیا است. در ایران هم استاد بهاءالدین خرمشاهی، نویسنده و مترجم و حافظپژوه معروف، با همین نیت خیر، بارها ابراز داشتهاند که به نوعی افسردگی دوقطبی مبتلا هستند. این اطلاعرسانی و آگاهیبخشی به منظور انگزدایی و حمایت از بیماران روانی بسیار مؤثر است و جامعه را با حقایق بیماریهای روانی بیشتر آشنا میکند.
اگر این قدر روشن است که چه کسی بیمار روانی است و چه کسی بیمار روانی نیست، چرا شما یکچهارم مردم ایران را بیمار روانی میدانید و کمیسیون بهداشت مجلس یکششم مردم ایران را؟
مبنای رقم اعلام شدۀ آنها را باید از خودشان پرسید. آنچه که من گفتم، آمار تقریبی ابتلای مردم به بیماری روانی در طول سال در همۀ کشورهاست. حالا ممکن در یک کشور یکپنجم مردم مبتلا به بیماری روانی باشند و در کشوری دیگر، یکچهارم.
آمار شما مشخصاً برآمده از کدام تحقیق است؟
آمار ما برآمده از تحقیقی است که خانم دکتر رحیمی موقر و همکارانشان چهار سال پیش در مرکز تحقیقات انجام دادند و همۀ جاهای ایران را دربرمیگیرد. اینکه چرا آمارها متفاوت است، تا حدی ناشی از مآخذ است. آمار آقای آریایینژاد احتمالاً برگرفته از تحقیقی است که آقای دکتر محمدی و همکارانش حدود ده سال قبل انجام دادند. قرار شده است وزارت بهداشت هر چهار سال یکبار در این زمینه تحقیق کند. تحقیق جدیدتر، که متعلق به خانم دکتر رحیمی است، مبتلایان به بیماریهای روانی را تقریباً 25 درصد نشان داده است.
جامعۀ آماری این تحقیق چند نفر بوده است؟
حدود ده هزار نفر ازهمۀ استانهای کشور بوده است.
شما میفرمایید این میزان ابتلا به بیماری روانی در ایران، با توجه به میانگین جهانی، متعارف و نرمال است ولی اکثر مردم وقتی مطلع میشوند 25 درصد مردم ایران مبتلا به بیماری روانی هستند، این تصور برایشان ایجاد میشود که عجب جامعۀ نابسامانی داریم و از این حیث در دنیا کمنظیریم!
در اینکه بسامان بودن اوضاع هر مملکتی آمار بیماریهای روانی را پایین میآورد و نابسامان بودن جامعه این آمار را بالا میبرد، تردیدی نیست اما وقتی قضیه سیاسی میشود، ضرر و زیان بیشتری متوجه جامعه میشود. آمارگیریها و هشدارهای ما روانپزشکان معطوف به جلب توجه مسئولان مملکت است تا آنها برنامهریزی کنند بلکه این مشکل در جامعه کاهش یابد. اما اپوزیسیون نظام از این موضوع به عنوان یک امر سیاسی استفاده میکند و این کار به هدف ما روانپزشکان لطمه میزند. بنابراین من دوست ندارم بحث را سیاسی کنیم. ولی مختصراً میتوانم بگویم تغییرات سریع اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی در هر جامعهای، میتواند آمار بیماری روانی را در آن جامعه افزایش دهد.
به هر حال، ظاهراً شما وضع جامعۀ ایران را از این حیث چندان نامطلوب نمیدانید؛ چونکه میفرمایید در اکثر جوامع دنیا یکچهارم مردم مبتلا به بیماریهای روانیاند.
نه، لزوما چنین نظری ندارم؛ چراکه تحقیقی که سال قبل فقط دربارۀ شهر تهران صورت گرفت، نشان داد که 38 درصد مردم تهران مبتلا به بیماریهای روانیاند.
از درصد بیماران روانی در اوایل انقلاب اطلاعی دارید؟
بله. تحقیق رودسر را مرحوم دکتر داوودیان انجام دادند. خود من تحقیقی در یکی از دهات حاشیۀ یزد انجام دادم. در مناطق روستایی بسته، که مردم به شهر دسترسی نداشتند و ازدواجهای فامیلی رایج بود، آمار مبتلایان به بیماریهای روانی حتی از 25 درصد هم بالاتر بود. ما نباید دنبال این باشیم که بگوییم در فلان مقطع سیاسی، تعداد بیماران روانی بیشتر شد. الان عدهای میخواهند بگویند در دوران هشتسالۀ دولت قبلی، درصد بیماران روانی در جامعۀ ایران با رشد چشمگیری مواجه شد. ولی ما در این زمینه اطلاعات دقیق و مستندی نداریم و من به عنوان یک روانپزشک مایل نیستم بحث دربارۀ بیماران روانی در ایران به این جاها بکشد؛ چراکه این امر موجب میشود اصل مشکل در دعواهای سیاسی گم شود.
این تلقی هم در جامعه وجود دارد که روانپزشکان و روانشناسان و روانکاوان، چونکه میخواهند کار خودشان را خیلی مهم و مؤثر جلوه دهند و – با عرض معذرت – به دکان خودشان رونق ببخشند، در مجموع مایلند بگویند جامعۀ ایران پر از بیمار روانی است!
چه کسی این حرف را گفته است؟
بین مردم عادی چنین نگاهی بعضاً دیده میشود ولی شما به "من قال" کاری نداشته باشید! "ما قال" را نقد کنید.
این حرف مستند میخواهد. در تحقیقی که من به آن استناد میکنم، یک پرسشنامه با استانداردهای جهانی بین بخشهایی از مردم در شهرهای مختلف توزیع شده است. این پرسشنامهها در کامپیوتر ثبت شده و تجزیه و تحلیل شدهاند و این نتیجه حاصل شده است که نزدیک به 25 درصد مردم ایران مبتلا به بیماری روانیاند. نمیشود که هر کسی بگوید ما روانپزشکان میخواهیم بازار خودمان را گرم کنیم! جمعیت ایران حدود 80 میلیون نفر است و تعداد روانپزشکانش 1800 نفر است. یعنی کشور ما دهها هزار روانپزشک کم دارد. به علاوه، این طور نیست که ما روانپزشکان حزب مشترکی داشته باشیم و کمیتۀ مرکزی حزب دستور بدهد آماران بیماران روانی را بالا ببرید تا زندگیمان چربتر و شیرینتر شود! همکاران من با این تحقیقات دنبال این موضوع هستند که بدانند ما در سال آینده به چه میزان دارو و تخت و کلینیک و مددکار اجتماعی و روانشناس بالینی و روانپزشک احتیاج داریم. کسانی که چنین نقدی به جامعۀ روانپزشکان کشور دارند، معمولاً با حقایق آماری بیگانهاند و میخواهند با سمبلکاری، ما را از سر خودشان باز کنند! این افراد معمولاً هم در اختصاص بودجه و برنامهریزی برای رفع این مشکلات مردم ناتوانند. اگر این افراد توانستند با روشهای علمی به ما ثابت کنند تعداد بیماران روانی در جامعۀ ما خیلی کمتر از رقمی است که ما روانپزشکان اعلام میکنیم، ما دستشان را هم میبوسیم و خیلی هم خوشحال میشویم که مردم ما کمتر مریض شدهاند. اما اگر نمیتوانند چنین مدعایی را ثابت کنند، باید زحمت بکشند و کاری برای نسل فعلی و نسلهای بعدی جامعۀ ایران بکنند. اینکه به جامعۀ روانپزشکی کشور چنین اتهامی بزنیم، عین خیانت به بیماران فعلی و بیماران نسلهای آینده است. این حرف مثل این است که وبا در جامعه رواج یابد ولی دولت بگوید وبا کجا بود؟!
در بین خواص جامعه هم، دکتر یوسف اباذری اخیراً گفتند: "روانشناسی و فلسفه امروزه بلایی بر سر ایران آورده اند که معلوم نیست به کجا میرسد. روان شناسان می گویند که جامعه مشکل دارد منتها این مشکل در جامعه نیست بلکه در فرد است."
من با حرفهای این جامعهشناس جنجالی موافقم. در شکلگیری بیماریهای روانی مجموعهای از عوامل، یعنی عوامل سرشتی، ارثی، تربیتی و محیطی، دخالت میکنند. ما به هیچ وجه تأثیر عوامل محیطی را ناچیز نمیدانیم. من کاملاً با آقای اباذری موافقم و معتقدم کسانی که میخواهند روانشناسی را به سمت نفی اهمیت جامعه سوق دهند، اصلاً نفهمیدهاند که روانشناسی چیست. به علاوه روانشناس و روانپزشک را باید از هم تفکیک کرد.
قطعاً یوسف اباذری هم به چنین تفکیکی واقف بوده و احتمالاً سخن او شامل کل جامعۀ روانشناسان و روانپزشکان و روانکاوان میشود.
به هر حال اگر کسی اهمیت جامعه را در ابتلای فرد به بیماری روانی نفی کند، نقد آقای اباذری متوجه اوست. ولی بگذارید این نکته را هم بگویم که در جامعۀ ما تعداد روانشناسانی که در کار درمان دخالت کند، یعنی روانشناس بالینی باشد، احتمالاً زیر 200 نفر است. بقیۀ روانشناسانی که دارو تجویز میکنند، مداخلهشان در کار بیماری و درمان غیر قانونی است؛ چراکه واحدهای درسی لازم برای چنین مداخلهای را پشت سر نگذاشتهاند. یعنی با وجود این کاستی، مشغول ارائۀ مشاوره و رواندرمانی هستند. این وضع ناشی از اشکالات سیستم قانونی کشور ماست. آن 200 روانشناس بالینی، وقتشان آن قدر پر است که ما وقتی بیمارانمان را برای رواندرمانی به آنها ارجاع میدهیم، فرصت نمیکنند به درمان همۀ آنها برسند. این نکته را هم بیفزایم که در هیچ کشوری، رقم بیماران روانی زیر 20 درصد نیست. پس اگر قرار است روانپزشکان ایران متهم شوند که برای رونق بخشیدن به دکان خودشان، تعداد بیماران روانی را بیش از حد واقعی اعلام میکنند، این اتهام متوجه همۀ روانپزشکان جهان میشود؛ چون مردم جامعۀ ما از حیث میزان ابتلا به بیماری روانی، تفاوت چشمگیری با مردم سایر جوامع ندارند.
فرمودید ما 1800 روانپزشک داریم و نزدیک به 200 نفر روانشناس بالینی. روانشناس به معنای عام کلمه چقدر داریم؟
صدهاهزار! من آماری از تعداد وافر آنها ندارم. روانشناس کسی است که روانشناسی خوانده. اما این ربطی به درمان بیماری ندارد.
پس چرا این همه روانشناس در جامعۀ ما دیده میشود که مطب هم دارند؟
این افراد بر مبنای یک قانون قابل انتقاد و غیر اصولی مطب زدهاند. کار این افراد دخالت در امر پزشکی است ولی به هر حال، متأسفانه این "مطب"ها تأسیس شده است. ما در مطبهای خودمان شاهد فجایعی هستیم که این روانشناسان در مطبهای خودشان به بار میآورند! هر چه هم فریاد میزنیم که جلوی دخالت این افراد در درمان بیماران روانی را بگیرید، صدایمان به جایی نمیرسد.
کسی که لیسانس و فوق لیسانس و دکتری روانشناسی از دانشگاه تهران گرفته است، آیا حق دارد مطب تأسیس کند؟
اصلاً. او فقط وقتی حق تأسیس مطب دارد که فوق لیسانس و دکتریاش را در روانشناسی بالینی گذرانده باشد و در بیمارستانها و درمانگاههای روانپزشکی آموزش دیده باشد.
ولی الان روانشناسان زیادی در جامعۀ ما جود دارند که روانشناسی بالینی نخواندهاند و دورههای لازم را در بیمارستانها نگذراندهاند اما مطب هم تأسیس کردهاند. بله؟
بله. تازه نسخه هم مینویسند و مهر هم میکنند!
آیا همین افراد نیستند که برای رونق بخشیدن به دکان خودشان، دائماً این نکته را به جامعه القاء میکنند که در ایران اکثریت مردم بیمار روانیاند؟!
نه. این افراد درگیر تحقیق و پژوهش نیستند و آماری از سوی آنها منتشر نشده است که بتوانند چنین چیزی را به جامعه القاء کنند.
--------------------------
پایان