فاجعهء اصفهان از نگاهی عمیق تر
نویسنده وبلاگ وزین و پرمخاطب «یک پزشک»، مطلبی را پیرامون حادثه بیمارستان خمینیشهر اصفهان منتشر کرده که به شرح ذیل تقدیم میگردد:
«از دیروز برخی از خوانندگان عزیز «یک پزشک» در کامنتها و ایمیلهایی از حقیر درخواست کردهاند که پستی را به بررسی حادثه بیمارستان اشرفی خمینیشهر اختصاص دهم. بیشتر شماها احتمالا خبر را از خبرگزاریهای مختلف یا از طریق بازتاب آن در شبکههای اجتماعی خواندهاید:
«اوایل هفته گذشته بود که پسربچهای به نام «صدرا …» به دلیل جراحت چانه به بیمارستان اشرفی اصفهانی واقع در خمینیشهر در حالی مراجعه میکند که به دلیل عدم توان مالی خانواده این کودک برای پرداخت هزینه بخیه، پزشک معالج پس از بخیهزدن روی زخم صورت این کودک، دستور بازکردن بخیه را میدهد و این کودک را در همان حالت رها میکند.
این درحالی است که هم بیمارستان مذکور یک بیمارستان دولتی بوده است و هم هزینه درمان این بیمار آنچنان گزاف نبوده که به خاطر آن کادر درمانی به خود جسارت بیاحترامی به حقوق بیمار را بدهند که البته هرچند هم هزینه درمان این بیمار بالا بود اما طبق قانون و منشور اخلاق پزشکی، هیچ یک از کادر درمانی حق چنین کاری را نداشتهاند.»
از دیروز هر چه در سایتها و شبکههای اجتماعی جستوجو کردم تحلیلی و یادداشتی ژرف پیدا نکردم که از جوانب مختلف به قضیه نگریسته باشد.
متأسفانه طبق معمول و سنتهای تاریخی، ما بسیار پرشور برخورد میکنیم، حرکتی سیلابگونه داریم اما کمتر شاهد حرکتهای هوشمندانه، مدنی و مستمر در راه احقاق حقوق همگانی، شکافتن چرایی قضایا و پرهیز از تکرار آن هستیم. درست به همین خاطر است که مشکلات ما در طول تاریخ، غالبا تکراری بودهاند و هر بار با رنگ و لعابی اندکی متفاوت، تکرار میشوند.
و حالا مختصری در مورد جوانب ناپیدای این قضیه.
1. ماهرنبودن پزشکان ما از نظر کنترل بحران، غلبه بر خشم و آموزش اندک آنها از نظر ترفندهای حرفهای و قوانین صنفی و قضایی: اینکه دانشگاههای ما از نظر آموزش پزشکی - به معنی واقعی آن - با دشواریهای اساسی مواجه هستند، یک واقعیت است. برخلاف گمان برخی، پزشکی اصلا بهخاطرسپردن یکسری الگوریتم، اطلاعات و اعداد و ارقام نیست. در کنار اینها پزشکان باید از نظر مهارتهای دیگر هم تقویت شوند و استعداد ذاتی آنها برای عهدهدار شدن برخی از مسئولیتها، با دقت سنجیده شود. کنترل بحران و خشم و مدیریت، مهارتی است که بیشتر پزشکان بهتدریج و با گذشت سالها از عمر حرفهای خود با آزمون و خطا میآموزند. شما حتی اگر پزشک نباشید، لابد روزهای بدی داشتهاید که از عهده مهارزدن بر نفس خود برنیامدهاید و بیجهت خشمگین شدهاید یا قضاوت نادرستی کردهاید و با همین یک روز بد، موفقیت حرفهای و وجهه شخصیتی خود را به مخاطره انداختهاید. خیلی وقتها صحنه درمان در اورژانسها، بیشتر شبیه یک میدان تمامعیار نبرد است. پزشک باید بداند که چطور و چگونه با پرسنل، بیمار و همراهان آنها صحبت کند، او باید مانند یک مربی یا فرمانده جنگ، راهبرد خوبی برای استفاده از مهارتهای پرسنل درمانی داشته باشد. او باید بداند که چطور میتواند انرژی خود را تقسیم کند. بدون اینها، پزشک، تنها جوان خامی خواهد بود که هر آن ممکن است تکانهای و با توجه به متغیرهای محیط، شتابآلوده تصمیم بگیرد و زودتر از چیزی که باید خسته شود.
2. تُهیشدن دانشگاههای ما از نسل اساتید «مُرشد»: همچنانکه جامعه نیازمند فلاسفه و متفکران هشداردهنده و آموزگاران اخلاق است، عرصه دانشگاهها و بیمارستانهای ما سخت نیازمند پزشک - مرشدانی حساس و دلسوز است. ما اصلا با بحران پزشکان حاذق و باهوش روبهرو نیستیم اما در مقابل، شاید هر دانشجوی پزشکی در دوران تحصیل خود فقط با یکی دو استاد متفاوت برخورد داشته باشد که هم یک کتاب مرجع گویا باشد و هم آینههای زنهارده. مشکل بعدی این است که ما پزشکان متأسفانه حتی در صورت وجود چنین اساید متفاوتی، کمتر به سوی آنها جلب میشویم و بیشتر تمایل پیدا میکنیم که از حرکات و سکنات پزشکان موفق از نظر اقتصادی، آنهایی که دهها مقاله معتبر (یا شبهمعتبر) در ژورنالهای معتبر دارند، تقلید کنیم تا مگر چرخ روزگار، ما را هم روزی تبدیل به یکی از آنها کند. این شک در ما ایجاد میشود که اخلاقمداری شاید تناقضی با رموز موفقیت داشته باشد. برخی از دانشجوها به فراست و به حکم خانوادهای که در آن پرورش یافتهاند، به سرعت آموزههای لازم را از چنین پزشک - مرشدانی فرا میگیرند اما برخی هم از این نمونههای استثنایی، غفلت میکنند. بررسی علت کمیابشدن چنین ژانری از پزشکان، مجالی دیگر میطلبد.
3. جامعه ابتری که همه در آن رقیق و به کوتولههای محقری از آنچه باید، تبدیل شدهایم: در ضمیر ناخودآگاه ما، همواره چیزی به ما نیشتر میزند؛ اینکه فاصلههای آرمانهای ما از چیزی که به آن تبدیل شدهایم بسیار زیاد است. جامعه پزشکی هم از این مسئله، مستثنی نیست. جامعه ما زمانی پزشکان آرمانخواه تولید میکرد که ترجمان دردهای جامعه بودند و حتی در غالب نویسندگانی خبره، این دردها را در رمانهایی بازتاب میدادند. اما حالا شمار قابل توجهی از پزشکان در پس دردهای جسمانی، نمیتوانند دردهای روحی بیماران را هم درک کنند و از یک روانشناسی ابتدایی هم درمیمانند؛ کنشگری و نویسندگی و شوریدهحالی، پیشکش!
4. پزشکان دایرهالمعارفی در مقابل پزشکان بهشدت تخصصیشده: متأسفانه پزشکی دانشی است که به شدت در جهت تخصصیشدن پیش میرود. شاید تعجب کردید که از عبارت تخصصیشدن استفاده کردهام اما باید بگویم این تخصصیشدن شدید، در کنار مزایایی که دارد، معایبی هم در بر دارد. نخست آنکه بهای این دوره طولانی و دشوار تحصیل این است که پزشک، بهشدت از محیط پیرامون و جامعه خود منفک میشود. پزشک مزبور، در حوزه دانش خود بهشدت زیردست و خبره است اما در یکقدم آنسوتر، نه! درست به همین خاطر است که گاه از اینکه پزشکی عالیمقام، هیچ آشنایی با اخبار مهم سیاسی، تازههای نشر و موسیقی ندارد و نمیداند که در زیر پوست شهری که در آن زندگی میکند چه میگذرد، شگفتزده میشویم. متأسفانه گاهی چنین اتمسفری در پزشکی، پزشکان برجسته را به قول دوستی، تبدیل به تکنسینهای پاراکلینیک میکند، طوری که آنها از ارزیابی همهجانبه بیماران خود حتی از منظر پزشکی هم درمیمانند.
5. جامعهای که در مقام «عمل» در آن تنها توانگری است که ارزش دارد: بله! در همین روزهای انتشار خبر تأسفبار خمینیشهر، سیل انتقادات متوجه آن کادر درمانی خاص و پزشکان به صورت عام شده است اما لختی درنگ کنید؛ آیا متوجه نیستید که در مقام عمل، همه ما متوجه شدهایم که صفرهای حساب بانکی و مدل خودرو و لباسهای تنمان است که در مردم برای ما احترام ایجاد میکند و خضوع مضاعفی در آنها ایجاد میکند؟ هیچ متوجه هستید که الگوهایی که پدر و مادرهای امروزی به صورت نهانی به کودکان خود توصیه میکنند، چه کسانی هستند: پزشکان توانگر، فوتبالیستهای موفق و حتی دلالهای اقتصادی زبر و زرنگ. دیگر آن دوره گذشته که پدر و مادرها، از قریحه شاعری و نویسندگی یا احساسات اخلاقی پاک کودکان به هیجان بیایند و در صدد تقویت آنها برآیند. در همین راستاست که از نوجوانی، توصیه این است که ما تبدیل به موجوداتی ماهر در زمین تستزدن شویم و نه انسانهایی با احساس و عواطف خاص و مهارتها و هنرهایی متفاوت. پزشکان هم به تناسب، خیلی زود متوجه این مسئله میشوند و متأسفانه برخی از آنها راه افراط را در پیش میگیرند، طوری که ابایی از زیر پا گذاشتن اخلاق هم پیدا نمیکنند.
6. ناتوانی جامعه در شناسایی و تقدیر از نمونههای خوب: به ظاهر، خوبی و بدی باید چیزی عیان باشد، مخصوصا در عالم پزشکی که ما تصور میکنیم نتایج درمان درست یا نادرست را خیلی زود میتوانیم در بدن خود و میزان بهبودیمان کشف کنیم و نوع برخورد یک پزشک هم که چیزی آشکار است. اما این همه داستان نیست! به تاریخ بنگرید! ما تازه بعد از دهها سال متوجه میشویم که قضاوتهای تاریخیمان که متکی به نگاه سپید و سیاه بوده، اشتباه بوده است. در همین راستا ما گاه در شناسایی خادمان، پوپولیستهای باهوش و تاجرمآبان در عرصه پزشکی هم اشتباه میکنیم. چه بسیار پزشکان سادهای که جامعه هیچ توجهی به نقش اساسی و بنیادی آنها در بهداشت و درمان نمیکند، چرا که نه مطبی لوکس و تجملی در نقاط خوب شهرهای بزرگ دارند و نه حسابهای بانکی آنچنانی و چه بسیار پزشکان مرتب کراواتزدهای که با زیرکی، بیمار را تنها به صورت بستههای اسکناس بالقوه میبینند و با پنبه، سر میبرند!
7. ارتقای سطح اخلاقی در بخش پزشکی با بخشنامه و دادگاه و تنبیه و نزول اجلال سوپرمن میسر نمیشود! به زبان ساده و خودمانی میگویم که شاید به این گزاره که «همه چیزمان باید به همه چیزمان بیاید» باید بیشتر فکر کنیم. آیا میشود به جای روشنکردن چراغی در اتاق تاریک جامعه، تنها باریکه نور را متوجه قشر پزشکی کرد و پرتو حقیقت را به دلهای پزشکان تاباند؟ بعید میدانم! پزشکان یکی از چرخدندههای جامعه هستند، آنها شاید بتوانند مدتی در مقابل جریان غالب اخلاقی جامعه مقاومت کنند اما مقاومت طولانی تنها منجر به خردشدن آنها خواهد شد. با هراسافکنی و تنبیه شاید بتوان اندکی از تخلفات یک صنف خاص کاست اما مسلما در بلندمدت این مسئله پاسخگو نیست. اما مگر میشود سطح اخلاقی و حساسیتهای جامعه را هم ارتقاء داد؟! نباید ناامید بود! کافی است اندکی روح به جامعه دمیده شود. مسیحان شفابخش جامعه، کسانی هستند که ما سالها آنها را از یاد بردهایم: ژورنالیستهای واقعی، نویسندگان، شاعران، فلاسفه. آنهایی که شیدایی ایجاد تغییر و توانایی حساسکردن ذهنهای حساسیتزداییشده ما را دارند.
8. حرکتهای پیوسته هوشمندانه به جای تصمیمات تکانهای خودسرانه در عرصه پزشکی: اما آیا این آخرین بار خواهد بود که شاهد نقض اصول اخلاقی در جامعه و دنیای پزشکی خواهیم بود؟ مسلما نه! باید انتظار داشته باشیم دستکم این حادثه به اشکال خفیفتری مدام تکرار و بازتولید شود. واقعیت این است که پزشکی به سبک ایرانی، بسیار عجیب و غریب است. پزشکی ما بیمارمحور شده است و مدیران کلان ما هم در چند صباح مدیریت، تنها میتوانند در پی رفع و رجوع حداکثر پوستهای پیکره پزشکی برآیند. پزشکان غالبا در محافل خصوصی، دردها را تذکر میدهند. کاش شرایطی فراهم بود که مردم هم از این دردها مطلع بودند که پزشکی ما بیمارمحور شده و به جای صلاحاندیشی تخصصی پزشکان، بیشتر ما بر اساس خواستههای خام خود بیماران و یا فشارهای مقامات، سمت و سوی درمانی و بهداشتی را تعیین میکنیم. یا اینکه به سبک فرنگستان عمل نمیکنیم و یک رابطه مستقیم مالی بین پزشکان و بیماران وجود دارد؛ در صورتی که عواید و دریافتیها و کارانههای پزشکی از طریق مکانیسمهای مالی باثبات بیمهای به پزشکان پرداخت شود. صحبت از منشور اخلاقی بیماران میشود و مردم اغلب غافل از اینها هستند که پزشکان هم که به هر ترتیب فرزندان خود آنها هستند، در محیطهای درمانی، امنیت جانی چندانی احساس نمیکنند و هیچکس آنان را در قبال بیاحترامیها و پردهدریهای بعضی از مردم حقناشناس محافظت نمیکند. اینکه چرخه ارجاع واقعی وجود ندارد و مردم به میل خود تصمیم میگیرند به چه پزشکی مراجعه کنند و متأسفانه شمار قابل توجهی از این مراجعات، اشتباه است و منجر به تحمیل بار مالی شدید به پیکره ضعیف وزارتخانه بهداشت و بیمهها میشود. کسی هم اصولا از دشواریهای پزشکیکردن به سبک ایرانی که گاه به شکنجه یا یک توهین مستمر، مانندتر میشود، مطلع نیست! در وانفسای چنین دردهای بنیادی، صحبت از طرحهای معجزهآسایی که بتوانند به صورت ضربتی، مشکلات را برطرف کنند، با واقعیت فاصله زیادی دارد. اما چه میشود کرد؟ برای بیشتر مردم در شرایط اقتصادی دشوار، همین که هزینه کمتری برای درمان خود بپردازند، کافی و رضایتبخش است!
9. ناتوانی ما در تفکر و قضاوت واحد: ماجرای بیمارستان خمینیشهر در کنار تأسفبار بودن آن، جنبههای شگفتیآور و علامتهای سؤالی دارد. اینکه هزینه بخیه ساده صورت، حتی بدون استفاده از بیمهها، بسیار کمتر از ۱۵۰ هزار تومان ادعایی است. اینکه پزشکان و پرستاران غالبا ترجیح میدهند اصلا خود را در بدهبستان مالی درگیر نکنند و کار خود را انجام بدهند و البته اینکه به فرض اشتباه تأسفآور یک پزشک، چرا باید یک پرستار، نتواند رأسا تصمیم بگیرد و تابع هر فرمانی نباشد؟ مسلما محیط بیمارستان با محیط یک پادگان تفاوت دارد و پرستاران هم برای خود نظام پرستاری حمایتی دارند که میتواند حامی حقوق آنها در این قبیل حوادث باشد. در اینجا باید بگوییم که متأسفانه ما به متهمان حادثه، اجازه توضیح رسانهای ندادهایم و باز متأسفانه رسانههای ما هنوز در صدد تحقیق مستقل در مورد چند و چون داستان برنیامدهاند.
10. ناتوانی جامعه پزشکی در حضور رسانهای مستقل و ارتباط مستقیم با مردم: در فرنگ، وبلاگنویسی تخصصی، چیزی است که بسیار جا افتاده است اما در ایران گویا ما پزشکان نه وقت این کارها را داریم و نه مهارتهای فنی و نوشتاریاش را و نه شوق و تمنایش را. این موضوع را بگذارید در کنار این مسئله که غالبا تعداد پزشکان حاضر در خبرگزاریها و روزنامهها و صدا و سیمای ما بسیار اندک است. درست به همین خاطر است که جامعه پزشکی از بیان دردها و مشکلات عرصه بهداشت و درمان و انتقال آن به پیکره جامعه درمیماند. در همین راستاست که رسانههای ما غالبا به جای موشکافی مشکلات در حد کلان، تنها به «گزارش مورد» بسنده میکنند. نه اینکه این «گزارش موارد» لازم نباشد، اتفاقا این کار میتواند سودمند هم باشد اما مشکلش این است که گزارش موارد باید تفاوتی با خبرهای صفحه حوادث هم داشته باشد. به عبارتی نقصانها و کمبودهایی که به نوعی در گزارش موارد مشهود میشوند، باید منجر به ایجاد علامت سؤالهایی بزرگ بشوند، سپس باید بررسی شود که از نظر سیستماتیک برای حذف این مشکلات چه میتوان کرد و آیا اصلا بضاعت و سیستمهای کنترلی ما در حال حاضر میتوانند با این مشکلات مبارزه کنند یا نه
--------------------
پایان