چرا کودکان ما مسئولیت پذیر نشدند
«ما از کلمه شهروند زیاد استفاده میکنیم؛ در حالی که منظورمان شهرنشین است. شهرنشین کسی است که از مزایای یک شهر استفاده میکند بدون این که تعلق خاطری به آن شهر داشته باشد. شهروندی یک تفکر و باور است؛ برای مثال من که ۴۰ سال است در کرج زندگی میکنم ممکن است خودم را کرجی ندانم و در برابر سرنوشت این شهر هم احساس مسئولیت نکنم؛ در حالی که در شهروندی تفکر و احساس مسئولیت وجود دارد. ما در کشورمان شهرنشین زیاد داریم اما شهروند کم داریم.»
«موضوع مسئولیتهای اجتماعی شهروندان را میتوان از چند زاویه بررسی کرد؛ یکی از بحثهای جدی و مهمی که در این باره باید به آن توجه کرد، شیوه زیست کودکان، آثار شیوههای تربیتی والدین و در نهایت آثار آنها بر شکلگیری شخصیت کودکان است. مفهوم مسئول بودن و مسئولیتپذیری از جمله مباحثی است که باید کودکان مفهوم آن را درک کنند اما آیا شیوههای تربیتی و نوع مواجهه والدین با کودکان موجب میشود کودکانشان در آینده شهروندانی مسئول باشند؟ برای یافتن پاسخ این پرسشِ محوری سراغ «محمود سلطانی» رفتیم؛ سلطانی متولد ۱۳۲۳ و دانشآموخته رشته مهندسی کامپیوتر است. او سالها در شرکت معتبر «IBM» کار کرده اما در دهه ۶۰ حوزه کاریاش را تغییر داده است. او نزدیک به ۳۵ سال است تمرکز اصلیاش را بر مطالعه، پژوهش و آموزش در حوزه تربیت کودکان از طریق بازیهای آموزشی استوار کرده است.
موضوع اصلی ما در این گفتوگو درباره مفهوم مسئولیت اجتماعی و چگونگی ترویج مسئولیتپذیری در میان افراد است. گفته میشود دوران کودکی در شکلگیری شخصیت کودکان مؤثر است، چه رابطهای بین کودکی و مسئولیتپذیرشدن وجود دارد؟
نوزاد وقتی به دنیا میآید بین شش تا هشت ماه هیچ تصوری از خودش ندارد و کالبد خودش را جزئی از کالبد مادر میبیند. در واقع برای خودش هویت قائل نیست. از ششماهگی تا ۹ ماهگی آرامآرام از خودش شناخت پیدا میکند و متوجه میشود وجودش از وجود مادر جداست؛ این آغاز جدایی مادر از کودک یا به قول «ژاک لاکان» (روانکاو و روانپزشک فرانسوی) «فقدان مادری» است. البته شخصا با واژه فقدان موافق نیستم و کلمه «فراق» را مناسبتر میدانم اما در اصل بحث تغییری ایجاد نمیکند. به هر حال تا ۱۸ماهگی طول میکشد تا کودک متوجه شود که موجودی جدا از وجود مادر است. در نتیجه یکپارچگی حول مادر از هم گسیخته میشود و از همین زمان شکلگیری شخصیت کودک پایهگذاری میشود. از ۱۸ماهگی مرحله دوم شروع میشود که در این مرحله حضور پدر اهمیت پیدا میکند؛ بین ۱۸ماهگی تا سه سالگی پدر به عنوان مانع میان فرزند و مادر مطرح میشود و در نتیجه این جدایی شکل عمیقتری به خودش میگیرد. در این مرحله پدر به عنوان نماد قانون و قدرت ظاهر میشود و کودک تکلم پیدا میکند و جنسیت خودش را از طریق کلام میشناسد اما مرحله مهم بعدی از سه سالگی است که کودک وارد اجتماع میشود و مرحله «امر واقع» اتفاق میافتد و فقدان را به طور کامل میپذیرد.
اگر اجازه دهید فعلا در همین زیر سه سال بمانیم. شخصیت کودک زیر سه سال متأثر از چه چیزهایی است؟
در این مرحله چگونگی رفتار والدین با هم و رفتار آنها با کودک نقش مهمی دارد. سه سال اول مهمترین سالهای شکلگیری شخصیت کودک است و این سنگ بنا باید درست گذاشته شود، اگر درست عمل کنند کودک مسئولیتپذیر میشود. ما یک واژه داریم به نام مسئول، معنیاش این است که هر انسانی مسئول خودش است و یک واژه داریم به نام مسئولیت که فرد مسئول در برابر دیگران و اتفاقات پیرامون مسئولیت دارد. اگر کودک مسئولبودن را درک نکند، بالطبع مسئولیتپذیر هم نخواهد شد. سن مسئولیتپذیری از حدود ۹ماهگی شروع میشود. به محض این که کودک حرکت میکند، رفتهرفته این مفهوم را میآموزد؛ برای مثال اینکه کودک میتواند حرکت کند، یک حق است و در برابرش یک مسئولیت هم پیش میآید، این که چگونه حرکت کند که آسیب نبیند. اینها از دل تجربههای کودکی حاصل میشود. مثال خیلی سادهاش این است، بچهای که توانایی حرکت را پیدا کرده باید یاد بگیرد برای در اختیار گرفتن اسباببازیاش باید خودش را به آن برساند اما انحراف بزرگی که در جامعه ما شکل گرفته، سرویس دادن افراطی والدین به فرزندان است. پدر و مادری که مرتب به فرزندشان سرویس میدهند، در حقیقت مسئولیت فرایند رشد را از کودک میگیرند. وابستگی کودک جلوی مسئولیتپذیرشدن او را میگیرد، پس اگر سه سال اول خوب طی نشود، کودک مسئولیتپذیر بار نمیآید.
در سه سال اول با چه خطاهایی از سوی والدین مواجهیم؟
مسئله ما اول در رابطه مادر با خودش و پدر با خودش است، مادری که خودش نتوانسته از این مراحل عبور کند نمیتواند فرزندش را عبور دهد. در ایران یک مفهوم غیرعلمی به غلط رواج یافته است، آن هم مفهوم «پدر و مادر فداکار» است، این یک جعل عنوان است. این رفتارها که حالا دربارهشان توضیح میدهم «شبهفداکاری» هستند و نه فداکاری؛ مادرانی به ظاهر فداکار و نگران وضعیت بچهشان. همین درک غلط از مفهوم فداکاری موجب شده همانگونه که اشاره کردم مادرها بدون ضابطه و بیتوجه به مفاهیم تربیتی، به فرزندانشان سرویس دهند و بیش از اندازه به آنها توجه کنند. در سوی دیگر پدران هم خودشان را موظف میدانند دائم به فرزندانشان امکانات تزریق کنند. اگر به گذشته این پدران یا مادران نگاه کنیم میبینیم گذشته سختی داشتهاند؛ یعنی برای کسب منزلت اجتماعی و شغلی زحمت کشیدهاند و حالا در تصوری غلط در تعبیر عمومیاش میگویند: دوست نداریم بچههایمان مثل ما سختی بکشند. حاصل این شیوه نادرست این میشود که کودک تلاش نکند، هنگامی که کودک از تلاش منع شود، «توانایی» رشد نمیکند و عزت نفس شکل نمیگیرد؛ در نتیجه ما کودکانی داریم که در سن دبستان هنوز مادرشان غذا در دهانشان میگذارد یا بچهای که کلاس اول دبستان است، اجازه نمیدهیم لباس بپوشد و خودمان لباس تنش میکنیم. ما متوجه نیستیم که داریم یک نسل «وابسته» تربیت میکنیم که در برابر خودش هم مسئول نیست، چه برسد به دیگران. برای نمونه اگر هنگام تعطیل شدن مدارس جلوی یک دبستان یا مهد کودک بایستید، میبینید تعداد اندکی از دانشآموزان کیف مدرسهشان دست خودشان است. پدر و مادرها کیف بچهشان را با همان مفهوم شبهفداکاری دستشان گرفتهاند و حمل میکنند. از کودکی که مسئولیت حمل لوازم شخصیاش هم به او داده نمیشود نمیتوان انتظار داشت شهروندی مسئول بار بیاید. ما در کشور دچار بحران مفاهیم شدهایم. یکی از این مسائل حق است، حق در برابر مسئولیت معنا پیدا میکند و عمل به مسئولیت وظیفه است. در حالی که در فضای عمومی اینگونه جا افتاده که همه برای خودشان حقوقی قائل هستند بدون آن که در برابرش احساس مسئولیت کنند یا در فضای عمومی اینگونه تبلیغ میشود که عمل به وظیفه کار دشواری است. وظیفه کودک امروز حمل کیف کوچک مهد است و دو روز دیگر مسئولیت یک خانواده است. سنگ اول دارد کج گذاشته میشود.
این بحران مفاهیم تربیتی در بالای سه سال چگونه خودش را در رفتار والدین نشان میدهد؟
مشهودترین این انحرافها در بالای سه سال به نگاه تکبعدی و آزمایشگاهی والدین مربوط است؛ هر کودک متناسب با سنش باید مسئولیت بیشتری دریافت کند تا فرایند رشد آسیب نبیند اما والدین به شدت مشتاق آموزش بچههایشان هستند. یعنی معتقدند فرزندشان باید مشق بنویسد، خوب درس بخواند و کار دیگری نکند و این باعث میشود بچهها تکبعدی بار بیایند. همانگونه که اشاره کردم والدینی که خودشان زندگی سختی داشتهاند مانع تلاش فرزندشان میشوند. غافل از این که اگر ما فرصت روبهروشدن کودکان با چالش را فراهم نکنیم آنها اساسا مفهوم مسئولیت را درک نمیکنند. الان به نظر میرسد از بدو تولد تا نوجوانی بیشترین مسئولیت را والدین میپذیرند و کمترینش را بچهها؛ البته به عقیده من والدین مقصر نیستند، آنها هم دچار سردرگمی شدهاند، زیرا جامعه دچار ابهام است. در جامعهای که عناد بازتولید میشود، شهروندان به جای احساس مسئولیت اجتماعی، خرابکاری اجتماعی را در پیش میگیرند. این عناد یکی از ریشههایش در کودکی است.
فرهنگ عناد چگونه از دوره کودکی شکل میگیرد؟ این فرهنگ چگونه به مسئولیتپذیری شهروندان آسیب میزند؟
لازم است در اینجا درباره مفهوم شهروند و شهرنشین یک توضیح بدهم؛ ما از کلمه شهروند زیاد استفاده میکنیم؛ در حالی که منظورمان شهرنشین است. شهرنشین کسی است که از مزایای یک شهر استفاده میکند بدون این که تعلق خاطری به آن شهر داشته باشد. شهروندی یک تفکر و باور است؛ برای مثال من که ۴۰ سال است در کرج زندگی میکنم ممکن است خودم را کرجی ندانم و در برابر سرنوشت این شهر هم احساس مسئولیت نکنم؛ در حالی که در شهروندی تفکر و احساس مسئولیت وجود دارد. ما در کشورمان شهرنشین زیاد داریم اما شهروند کم داریم. این که عناد یعنی چه و چگونه این فرهنگ شهروندی آسیب میبیند. ما با بسیاری از پدرها و مادرها روبهرو هستیم که میگویند فرزندانشان اهل لجبازی هستند. ما هم به این والدین یادآوری میکنیم برخلاف تصورشان، خودشان لجباز هستند! پدر و مادر که با بچه مقابله میکنند، این لجبازی به عناد و خشم تبدیل میشود؛ عناد شکل پیشرفته لجبازی است. ما این روزها در شهر جوانهایی را میبینیم که زود عصبانی میشوند و برای رسیدن به آن چیزی که تصور میکنند حقشان است، خشونت میورزند. اینها همان کودکانی هستند که در کودکی فراگرفتهاند با خشم و فریاد باید حقشان را بگیرند. کودکی که رابطهاش با والدینش بر پایه مهر و محبت نباشد، بعدا در جامعه هم همین رابطه خشونتآمیز را بازتولید میکند. آنوقت شما از این فرد انتظار دارید در امور خیر شرکت کند؟ یا شیر آب را ببندد؟ یا در یک حرکت اجتماعی که نفع عمومی را در پی دارد مسئولیت بپذیرد؟ این فرد یاد گرفته است فقط «دریافتکننده خدمات» باشد.
شما میگویید شیوههای والدین طوری است که بچهها از همان کودکی مفاهیم شهروندی مثل مسئولیتپذیری را فرانمیگیرند، خب چه کسی باید این شیوه را اصلاح کند؟
باید به صراحت بگویم در ایران متأسفانه برای کودک سرمایهگذاری نمیکنیم، هیچ نهادی در ایران مسئولیت پرورش کودکان زیر شش سال و به ویژه کودکان زیر سه سال را بر عهده ندارد. همهچیز بر عهده خانواده است و خانواده هم رهاست، هیچ نهادی نیست که بیاید آموزش خانوادهها را بر عهده بگیرد. من یک رؤیایی دارم که میدانم محقق نمیشود اما خب اشکال ندارد آدم برای خودش رؤیای زیبایی داشته باشد، رؤیای من این است که همه یارانهها را بدهند برای آموزش مادران. امیدوارم یک روزی در ایران این اتفاق رخ دهد تا در بلندمدت در یک نگاه راهبردی این وضعیت تغییر کند. مادران ما دانش مادریشان کم است و منحصر شده به اطلاعات تقطیعشده شبکههای اجتماعی و رسانهها؛ اطلاعات نارسا و ناقص به دست آنها میرسد که این مسئله بسیار آسیبزاست.
البته در میان همین اطلاعات شبکههای اجتماعی یا کتابها هم درباره شیوههای تربیت کودکان توصیههایی دیده میشود که یا کاربردی نیست یا گاهی با یکدیگر در تضاد هستند. مسئله سنت ترجمههای ناقص هم که جای خودش. این وضع را بدتر نمیکند؟
دقیقا آسیبش زیاد است. مباحث ترجمه شده بیشتر در چگونگی شیوههای تربیتی است اما بینش و تئوریهای پشت این توصیهها معمولا نادیده گرفته میشود. هر یک از شیوهها پشتوانه فکری قوی دارند اما چون بینش پشت این توصیهها مطرح نمیشود، پدر و مادر دچار سردرگمی میشوند. مطالب ترجمه شده ناقص از یک طرف، هنجارهای جامعه از طرف دیگر و تجربههای بزرگترها موجب شده این سردرگمی تشدید شود. امیدوارم یک روز این تفکر به وجود بیاید که باید به زیر سه سال توجه کنیم. همین طور که علم جلو میرود، روانشناسی، جامعهشناسی، عصبشناسی و علوم دیگر همه بر اهمیت دوره کودکی تأکید میکنند، ما باید این نگاه علمی را جدی بگیریم.
----------------------
پایان